گزارشی از یادمان استاد محترم رمضانلو + تصاویر
صبح روز جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ و روزی که با روز معلم شناخته شده است یادمان استادی گرانمایه برگزار شد که از میان ما رفت اما یاد و آموزه هایش در میان مددکاران اجتماعی تا ابد باقی خواهد ماند.
در یادمانی با حضور شایسته دوستان و شاگردان که با همت انجمن مددکاران اجتماعی ایران و بهزیستی کشور برپا شد، مددکاران اجتماعی از همه نسل گردهم آمدند تا گوشه ای از آنچه از استاد محترم رمضانلو می شناختند را به هم یادآوری کنند و به یادگارانش “محمدعلی” که جانشین خلف مادر در محیط زیست است و دختر مهربانش، “لیلا”، که دل در گرو مادر داشت و جبر جغرافیایی مانع حضورش در این مراسم بود تسلیت بگویند. آمدند به یاد هم بیاورند که چه مهربانویی از میان این جمع پرکشید. “مهربانوی مددکاری اجتماعی“، لقبی بود که یار دیرین و همراهِ تا دمِ پسینش، “خانم نسرین صانعی” در مراسم نکوداشت وی در سال ۱۳۹۶ ضرب کرد و چه خوش نشست بر نام نیک ایشان.
محترم رمضانلو، زاده سال ۱۳۲۶ و از خانواده ای زنجانی بود. دختری که از درس طبابت دست کشید تا مددکار اجتماعی باشد.
او در زمره اولین دوره های مددکاران اجتماعی بودند که در مدرسه خدمات اجتماعی درس خواندند. “استاد حبیب آقابخشی” در این یادمان گریان و بغض آلود برایمان خاطره ای گفت: “آنقدر توانمند و محبوب بود که وقتی ستاره فرمانفرمائیان خواست فقط یک نفر را به هیات دولت وقت بفرستد که تصویری کامل مددکاری اجتماعی را یکجا داشته باشد، محترم رمضانلو را معرفی کرد”. فارغ التحصیل مدرسه ای بود که فارغ التحصیلانش پیش، حین و پس از انقلاب و جنگ و فراز و نشیب های ایران پس از آن، آدمهای اثرگذاری بودند در نجات جان آدمها. استاد رمضانلو، قدر این مرتبه دانست و تا بود قدردان معلم خود بود و توفیق یافته بود برای “یاد استاد نکو دانستن”! جایی برای سخن گفتن نرفت مگر با گرامی داشت نام معلمش ستاره فرمانفرمائیان.
آنانکه می شناختندش می دانند که قدرشناسی در نهاد او بود. مادرش را در حالی که خود، از درد تن بی تاب بود روی چشمش نگاه می داشت و نزدیکانش در این یادمان یادآور شدند که چگونه چون پروانه ای دور شمع مادر کهنسالش پر می زد و خود می گفت که خدا را شکر که کم نیاوردم و کم نگذاشتم. دوستان نزدیک و یاران همدل زیاد داشت و این را دو معلم مهربان دیگر، “خانم اکبری” و “خانم مرتضوی” که از اولین روزهای دانشجویی تا ساعات آخر عمر کنارش بودند به شیرینی نقل می کنند.
زیبا می نوشت و خطی نیک داشت. چکیده ای از نیک نوشته هایش را در “نامه ای که برای مددکاران اجتماعی فردا” آمده بود مسئول دفتر انجمن مددکاران اجتماعی ایران با بغض قرائت کرد.
مدیری مقتدر بود در سازمان دادن به خانه های رفاه که برگی زرین از حضور مدرسه خدمات اجتماعی تهران در تاریخ ایران است. دوستانش نقل می کنند که در مقابل جور ستمکاران سری نترس داشت و اشک یتیم و بی نوا دلش را به راستی می لرزاند همین صفای باطن بود که حتی در چشم اهالی حکومت و قدرت هم منتقدی محترم می آمد.
متخصص بود در کارش. خاطرات دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی رودهن در این یادمان و مراسم نکوداشتش گواهی می دهد که در کلاسهای درسش طوری آموزش می داد که شیرینی فضایش برای شاگردانش که بسیاری شان اینک یا خود جامه استادی دارند یا دیگر از کار بازنشسته اند هنوز تازه و خواستنی است. ابتکاراتی که از مراقبت از مردم آسیب پذیر شهر تهران در کوران رخدادهای مختلف تاریخ عمرش آفرید را مردم مناطق محروم به یاد دارند و خودش نقل می کرد که هنوز پس از بیش از پنج دهه از او خبر می گیرند و در خاطره جمعی مردمان جنوب شهر ثبت است.
زمان مراسم یادمان اندک بود و فضا محدود اما به گواهی حاضرین، ستاد بهزیستی کشور هرگز این همه جمعیت برای گرامی داشت یک “همکار سابق” به خود ندیده بود و چه جز نیک نامی می توانست آن همه آدم از سنین مختلف را صبح جمعه به خیابان فیاض بخش برساند.
عضو هیات موسسین انجمن مددکاران اجتماعی ایران بود و تا روز آخر در جمع این انجمن می درخشید. در گرماگرم بیماری اش گاهی تا ساعت ها در اوج شلوغی شهر راه می پیمود تا خود را به جمالزاده جنوبی برساند و حقا که حضورش اعتباری بود برای جلسات هیات مدیره انجمن. چه در دل او بود که با آن همه شوق به جمع مددکاران اجتماعی می آمد.
آنقدر در اجرای “برنامه نمادین سوگند فارغ التحصیلان مددکاری اجتماعی” جدی و وسواس گونه ظاهر می شد که نمی شد این بخش همایش های روز ملی مددکاری اجتماعی را سهل انگاشت. این همه دقت در اجرای یک برنامه نمادین برای فارغ التحصیلانی که گاهی شاید همه دوران تحصیل را هم تا این حد جدی نگرفته بودند تأمل برانگیر بود. تفسیرش این بود که “این شروع یک کار مقدس است و باید تک تک جملات سوگندنامه را باور کرد.”
برای خیر رساندن به دیگران “فکر می کرد”. آخرین خلاقیتی که استاد به خرج داد همین بود: اگرچه در جوانی دست از جاذبه های طبابت شست و مددکار اجتماعی شد نخواست دین خود را به پزشکی فراموش کند؛ جسمش را به دانشگاه علوم پزشکی تهران بخشید تا وقتی هم که نیست، خیرش به دیگران برسد.
پیام زندگی اش این بود: فرق نمی کند مددکار اجتماعی باشی یا پزشک. مهم این است که خیرت به دیگران برسد و چه درس ماندگاری شد برای همه ما.
روانت شاد استاد محترم رمضانلو، مهربانوی مددکاری اجتماعی ایران!
عکسها



































.
.
.
.
.
.